از این چراها خیلی هست . . .
به نام خدا
دیشب خیلی اتفاقی بعد از یک مدتها فیلمی را که یک سال پیش از کسی گرفته بودم، دیدم . . .
فیلم در رابطه با پسری بود که با مادر و خواهرش در آلمان شرقی زندگی می کردند و مادر این پسر یک سوسیالیست دو آتشه بود که خیلی به مسکو و آنجایی علاقه داشت . . .
در یک راهپیمایی ضد دولتی، پسر شرکت می کند و بازداشت می شود و در صحنه بازداشت، مادرش پسرش را در صف مخالفان می بیند و سکته می کند و به کما می رود . . .
تا اینجا مشکلی نیست . . .
در هشت- نه ماهی که این مادر کما هست، دیوار برلین می ریزد و بوی غرب و آلمان غربی و ناتو در آلمان شرقی می وزد و چقدر دلهره آور بود . . .
اکنون تصور کنید مادر به هوش آمده و دکتر تاکید می کند که یک شوک دیگر هزینه بالایی دارد و بقیه ماجرا که پسر برای اینکه مادر ناراحت نشود چه کارها که نمی کند . . .
فیلم برایم خیلی غریب بود . . .
یک جورهایی با خودمان مقایسه می کردم . . .
دیالوگ ها و حرکات چقدر می تواند شبیه باشد . . .
بعد از آن . . .
این سوال از دیشب فکرم را مشغول کرده است که:
اگر ما -متاسفانه یا خوشبختانه- به اینجا برسیم، چه باید بکنیم . . ؟
بعد سوال دیگری را یکی از بچه ها پرسید که اصلا ما الگو را آلمان می بینیم یا کره شمالی . . ؟
دکتر ملکی می گفت در کره شمالی اگر شمای خارجی بخواهی از یک کره ای سوال بپرسی از شما فرار می کنند . . ؟
چرا . . ؟
از این چرا ها خیلی هست . . .